بیست و ششمین روز از مردادماه یادآور بازگشت سرافرازانه آزادگان به میهن در سال ۱۳۶۹ و فرصتی برای مرور رشادتهای این غیور مردان است
سال ۱۳۶۹ سالی پر تلاطمی برای مردم ایران بود، در گرماگرم تابستان، روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد حضور اولین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سالها اسارت در زندان ها و اسارتگاههای رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند. ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شده بود، تبادل حدود ۴۰ هزار آزاده ایرانی با ۵۵ هزار اسیر عراقی را با هماهنگی دستگاههای دیگر برعهده گرفت.
مقام معظم رهبرى درباره آزادگان چنین فرمودهاند: «یکى از چیزهایى که شما را، دلهایتان را زنده نگه میداشت، پر امید نگه میداشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلى به یاد اسرا بودند. حال پدرى را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید...
مسأله اسارت طولانى فرزندان این ملت به نوبه خود امتحان دیگرى بود که ملت ما با موفقیت آنرا به انجام رسانده و اسراى ما همانند ملت ایران، از خود آزادمردى نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازى به وطن بازگشتند... شما در دوران اسارت، شرایط سختى را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگى خود به اسلام، امام ، انقلاب و وطن موجب افتخار و آبرومندى ملت خود در برابر دشمن شدید».
فرزندان میهن به عشق دیدار پیر جماران، روزهاى سخت هجران را به امید وصال سپرى میکردند و هردم به این امید، روزها را لحظه شمارى میکردند. آنان در گوشه زندانهاى تاریک و وحشتناک دشمن، با پدر پیر خود درددل میکردند و آن پیر فرزانه با عشق پدرى به آنان پاسخ میداد: «فرزند بسیار عزیزم! از نامه دلسوزانه شما بسیار متأثر گردیدم. من ناراحتى شما عزیزان در بند را احساس میکنم، شما هم ناراحتى پدرتان را که فرزندان عزیزش دور از وطن هستند، احساس کنید.
عزیزان من! سیّد و مولاى همه ما حضرت موسى بن جعفر(ع) بیش از همه شماها و ماها در رنج و گوشه زندان به سر بردند. براى اسلام عزیز صبر کنید. خداوند فرج را انشاءاللّه نزدیک مى نماید و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد مى فرماید. به همه عزیزان در بند اسلام سلام مرا برسانید. من از دعاى خیر فراموشتان نمى کنم. خداحافظ شما باشد».
آزادگان، گنجینه هاى ارزشمندى هستند که در درون آن، فرهنگ انسان ساز دوران اسارت نهفته است. ثبت وقایع اسارت، پلى است براى انتقال فرهنگ اسارت از درون اردوگاهها به شهرهاى میهن اسلامى مان، ایران.
به همین مناسبت با سیدحسن حسینی رئیس قراردادهای حمل و نقل و خدمات عمومی فولاد خوزستان که از آزادگان این شرکت میباشد به صحبت نشستیم.
آقای حسینی لطفا افزون بر معرفی خود از اتفاقات و حال و هوای اعزام به جبهه، زمان اسارت و بازگشت به میهن اسلامی برای ما تعریف بفرمایید.
اینجانب سید حسن حسینی متولد ۱۳۴۴ از شهرستان ایذه ، بین ۱۶ تا ۱۷ سال سن داشتم که به جبهه اعزام شدم و حدود ۷ سال و نیم اسیر بودم.
بنده در سال ۶۱ در اول دبیرستان رشته تجربی مشغول به تحصیل بودم، مارش جنگ و جبهه را از طریق بلندگوهای رادیو و مدرسه هر از گاهی به صدا درمیآمد، بعد از عملیات رمضان ناگهان مصاحبهای از حضرت امام (ره) بعد از سرودهای جنگی و مارش عملیات با این مضمون پخش شد که لازم است جبههها پر شود .
بنده بر اساس وظیفهای که احساس کردم همانند دیگر هم دبیرستانیهای خود به بسیج شهرستان مراجعه و ثبتنام نمودم. پس از ثبت نام با هماهنگی انجام شده نخست به اهواز اعزام و از اهواز با تقسیمات نیروها به پادگان کرخه اعزام شدیم.
حدود سه ماه در پادگان کرخه، منطقه زلیجان و دیگر مناطق به آموزش نظامی پرداخته و تاکتیکهای رزمی و جنگی لازم را زیر نظر نیروهای زبده ارتش و سپاه دریافت نمودیم.
پس از سپری نمودن آموزشهای لازم قرار بود در چندین عملیات شرکت نماییم که توفیق حاصل نشد و مابین والفجر مقدماتی تا عملیات رمضان سه تا چهار ماه به تعویق افتاد و ما برای شرکت در عملیات لحظه شماری میکردیم تا اینکه مقدمات عملیات والفجر مقدماتی فراهم شده و فرماندهان نقشه این عملیات را بر روی زمین و بر روی نقشههای مختلف به نیروها شرح دادند.
اما متاسفانه چند روز پیش از آغاز عملیات والفجر مقدماتی چند تن از فرماندهان از جمله سردار بقایی فرمانده قرارگاه کربلا و تعدادی از فرماندهان سپاه ولیعصر(عج) به درجه رفیع شهادت و نیروهای جدیدی جایگزین آنان شدند. بعد از مدتی با وجود تجهیزات امکانات و توان روحی و جسمی نیروها برای ما مسجل شد که عملیات به زودی انجام خواهد شد.
مارش عملیات به صدا درآمد و ما را فوراً به منطقه شیب میسان که واقع در استان میسان عراق میباشد اعزام شدیم. در این منطقه هیچ گونه خاکریز و خطوط دفاعی و راههای ترابری وجود نداشت تمامی منطقه بیابانی، مسطح و پوشیده از خاکهای رمل بود.
مرحله اول عملیات در شب ۱۸ بهمن ماه ۶۱ با صلاحدید فرماندهان آغاز شد و ما با آمادگی کامل تابع دستورات بودیم. اکثر لشکرها مشارکت داشتند و ما نیز از تیپ ۲ زرهی لشکر ۷ ولیعصر (عج) در این عملیات شرکت کردیم.
شب هجدهم بهمن ماه مرحله اول عملیات والفجر مقدماتی انجام شد و قرار بود ما در مرحله دوم شب، بیست و یکم بهمن ماه، عملیات انجام را دهیم.
عراق در آن منطقه سه خاکریز و ۳ کانال سراسری پر از آب طراحی نموده بود و بین هر کانال یک تا دو کیلومتر فاصله قرار داده بود که در این فاصلهها میدان مین قرار داده بود، ما برای عبور از کانال ها ناچار به بردن پل به همراه خود و مستقر نمودن آن بر روی کانالها بودیم تا نیروها و تجهیزات بتوانند از کانال عبور نموده و به خطوط مقدم اول، دوم و سوم نیروهای بعثی برسند، در این عملیات قرار بود محور میان بصره و العماره که موقعیت استراتژیک و ترابری عراق به سوی بصره بود را قطع نماییم و با رسیدن به جاده، مانع رسیدن استحکامات عراق به خطوط مقدم شویم.
نیروهای بعثی از عملیات ما با خبر شدند. بهصورتی که در شب عملیات هواپیماهای عراق مرتباً بالای سر نیروهای ایرانی منور میریختند که شب را مانند روز روشن کرده بود و هر جنبندهای بر روی زمین قابل دیدن بود.
با این پیش زمینه نیروهای عراقی خط را باز نموده و ما تا پشت خاکریز فرماندهی نیروهای دشمن به پیش رفتیم. تا زمانی که نیروهای ما پیشروی مینمودند هیچ خبری نبود. اما به محض درگیر شدن با نیروهای بعثی نیروهای ما از پشت سر غافلگیر شده و در محاصره قرار گرفتند و مرتباً حلقه محاصره تنگتر میشد و هیچ راه فراری به سمت عقب وجود نداشت.
البته دستور عقب نشینی توسط فرماندهان صادر شد، اما برای اینکه تعداد زیادی از نیروها از بین نروند، گروهی برای مشغول نمودن نیروهای دشمن مستقر شدند تا دشمن نتواند تمامی نیروها را دنبال نموده و متحمل تلفات کمتری بشویم. ما مجبور شدیم که بمانیم و از خط دفاع نماییم تا باقی نفرات به راحتی به عقب باز گردند. مقاومت ما به همین روال ادامه یافت تا نزدیک ساعت 10 صبح فردا بود که ما به دست نیروهای عراقی در منطقه شیب میسان عراق به اسارت درآمدیم.
در ابتدا ما را به مقر فرماندهی نیروهای عراقی برده و از آن جا ما را به شهرستان العماره که مرکز استان میسان بود فرستادند. در آنجا با جمع آوری تمامی اسرا ما را دو روز در یکی از مدارس جهت کسب اطلاعات مورد بازجویی قرار دادند که معمولاً از این بازجوییهای چیزی عایدشان نمیشد و بلعکس در جواب از حجم بالای نیروها و تجهیزات خودی و تجمع و قدرت نظامی صحبت میکردیم و هیچگاه از ضعف و ناتوانی نیروها صحبتی به میان نیاوردیم.
در شهر العماره مرکز استان میسان تمامی اسیران بازداشتی و جمع دو عملیات را که حدوداً ۷۰۰ اسیر بودیم در یک نقطه جمع و برای نمایش قدرت خود برای بردن به بغداد اماده کردهاند. برای اینکه تعداد اسیران را بیشتر نشان بدهند و شو تبلیغاتی راه بیندازند و به داخل و بیرون نشان بدهند که پیروز شدند به هر کاری دست میزدند از جمله اینکه داخل هر ایفایی را ۶ اسیر و ۶ نگهبان عراقی سوار میکردند و مابین ایفاها انواع ماشین جنگی و تشریفاتی و آمبولانس همراه با بوق آژیر قراردادند تا اینگونه وانمود کنند که نیروهای ایرانی دچار شکسته بزرگی شدهاند. زمانیکه به بغداد رسیدیم، تمامی ادارات و مدارس را تعطیل کرده بودند و جمعیت بسیاری از مردم برای تماشای اسرا جمع شده بودند.
در آنجا با برخورد بسیار بد مردم که در دو طرف خیابان ایستاده بودند مواجه شدیم مردم هرچه به دست شان میآمد از چوب و سنگ گرفته تا لنگه کفش و دمپایی و برخی آب دهان به سوی اسرا پرتاب میکردند.
اسرا با دستان و چشمان بسته صدای هلهله مردم را میشنیدند و برخی از مردم تماشاچی و در دست بلندگو داشتند که تاثیر آن تا ماهها در ذهن ما باقی بود.
چهار روز نیز در استخبارات بغداد مورد بازجویی قرار گرفتیم. بعد از بغداد، گروهی از اسرا را تقسیم نموده و به اردوگاه موصل فرستادند. موصل نیز دور از مناطق عملیاتی بود. آنجا چهار پادگان وجود داشت که برای نگهداری اسرا استفاده میشد. نخستین اردوگاهی که وارد شدیم موصل۱ بود ( موصل۲ قدیم) پس از استقرار در اردوگاه با اسرایی برخورد کردیم که در عملیات رمضان به اسارت درآمده بودند. در زمان اسارت آینده مشخصی پیش روی خود نمییافتیم که چه سرنوشتی خواهیم داشت.
شاید بهتر است اتفاقات دوران اسارت را به سه بخش بیان کنم: بخش اول مربوط به شش ماهه اول اسارت، بخش دوم پس از ۶ ماه اول اسارت تا قبول قطعنامه توسط ایران (۵ سال)، بخش سوم از قبول قطعنامه تا برقراری صلح و آزادی اسرا بود (۲ سال به طول کشید).
مراحل اول و آخر اسارت به چند دلیل جزو سختترین مراحل اسارت بود در بخش اول اسارت به این دلیل سخت و شوار بود که از یک محیط آزاد و خودمختار در یک فضای تنگ و نمور و مشکلات فراوان و تابع دشمن باشید و آن باید امر و نهی کند و گیج و منگ بودیم که چرا اسیر شدیم، کی مقصر است، خودت باعث شدی یا فرمانده و یا منافقین که عملیات را لو دادند و تا مدتها این خوره به جانمان افتاده بود و آینده مبهمی را در پیش رو داشتیم. موضوع دیگری که ما را عذاب میداد و باعث فشار روحی و روانی میشد نحوه تعامل با دشمن در اسارت بود و هرکس تعبیر و سلیقهایی در نحوه تعامل داشت، زمانی که ما به جبهه اعزام شدیم فرماندهان و نیروهای تبلیغاتی درباره تمامی مسائل صحبت میکردند به جز اسارت.
به ما گفته میشد که یا شهید و یا مجروح میشوید و هیچ گونه اطلاعات و آموزشی درباره اسارت و چگونگی رفتار در این دوران به ما داده نشده بود. به همین دلیل در دوران اول اسارت بسیار دچار سختی و مشقت شدیم.
بعد از شش ماه اول اسارت، پس از آشنایی با محیط و چگونگی رفتار در این دوران، اوضاع قابل تحملتر بود تا زمانی که قطعنامه پذیرفته و صلح میان دو کشور برقرار شد. اما ما همچنان آینده روشنی پیش روی خود نداشتیم در کنار آن شکنجههای روحی و جسمی از دشمن بود، تبلیغات یکطرفه دشمن وسیع و گسترده و افزایش مییافت، کارهای مختلف برای تضعیف روحیه اسرا و فعالیتهای سازمان منافقین جهت جذب اسرا برسختی دوران میافزود.
آنها تلاش میکردند که ما دست از دین، وطن، انقلاب، ایده، مرام و ایدئولوژی خود برداریم که هرگز این کار را نکرده و تا لحظه آخر پایبند بودیم. البته به اقرار خود آنها کاری از پیش نبردند. زیرا ما هدف خود را شناخته و بر اساس آن پیش می رفتیم. ما خود و دشمن را به خوبی شناخته بودیم این امر ادامه مسیر را برای ما آسان تر میکرد.
هرچه آنان به شکنجههای خود ادامه میدادند بر استقامت و مقاومت ما افزوده میشد. بارها اعلام کردند که ما در دستان شما اسیر هستیم یا شما در دستان ما؟
ایام گذشت و زمان پذیرش قطعنامه فرا رسید با پذیرش قطعنامه کار دشوارتر شد و فشارها بیشتر شد زیرا ارتباطات دو طرف متخاصم رو به بهبودی بود در زمینههایی با هم همکاری میکردند در زلزله شمال عراق به ایران کمک نمود و در کشور کویت دو تیم فوتبال ایران و عراق به بازی پرداختند و روابط خوب شده بود و میان وزرای امور خارجه دو کشور مرتب مذاکره برگزار میشد.
پس از گذشت ۲ سال مذاکرات بین ایران و عراق به نتیجه ملموسی نرسید و دو طرف بر سر مواضع خود اصرار داشتند و ما در این بین گروگان دشمن بودیم تا از این طریق به اهداف شوم خود برسد، پس از حمله صدام به کویت مذاکرات دو کشور شدت بیشتری به خود گرفت چون صدام میدانست که نمیتواند در دو جبهه بجنگد و باید در یک جبهه متمرکز شود تا بتواند موفق شود لذا به این نتیجه رسید که با ایران صلح نماید.
البته ما در زندان اطلاعات زیادی از وقایع بیرون نداشتیم و از آینده بی خبر بودیم و نمیدانستیم که آیا این حرکت صدام باز نوعی توطئه است و برنامه جدیدی برای ایران دارد.
تا اینکه روز موعود فرا رسید و تمام بلندگوها و رادیو تلویزیون عراق با این جمله شروع کردند: سنذیع علیکم بعد قلیل بیانا مهما من قیاده قائد قوات المسلحه و مدام این جمله را تکرار میکرد و از بلندگوی اردوگاه اعلام شد که صدام قرار است بیانیهای مهمی در ارتباط با ایران و عراق اعلام نماید.
صدام در این روز نامهای را امضا و برای ایران ارسال کرد که حاوی عبارت عجیبی بود: «جناب آقای هاشمیرفسنجانی محترم، رئیسجمهوری اسلامی ایران، با این تصمیم ما، دیگر همهچیز روشن شده و بدین ترتیب همه آنچه را که میخواستید و برآن تکیه میکردید، تحقق مییابد و دیگر اقدامی جز مبادله اسناد باقی نماند». و لقد تحققت کل ما اردتموهم.
بنابراین در این نامه به قبول شرایط ایران از جمله معاهده الجزایر که مبنا و پایه حل اختلافات مرزی دو کشور بود پذیرفت و اعلام کرد از روز جمعه ۲۶ مرداد ۶۹ آتش بس و نیروها به مرزهای بین المللی برمیگردند و یکطرفه روزانه هزار اسیر ایرانی را با حسن نیت آزاد میکنم. آری پیمان الجزایر در زمان قبل از انقلاب اسلامی با صدام حسین بسته شده بود. نسخه اصلی این پیمان هماکنون به عنوان یکی از اسناد سازمان ملل متحد در مقر آن نگهداری میشود. صدام حسین، رئیسجمهور عراق در ۲۶ شهریور ۱۳۵۹ معاهده الجزایر را بهطور یکجانبه فسخ و سند معاهده را جلوی دوربین تلویزیون عراق پاره کرد و در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ دست به حمله گسترده علیه ایران زد.
این همان هدفی بود که ما به دنبال آن بودیم . الحمدلله با مقاومت و ایثارگری ملت بزرگ ایران دشمن به خواسته به حق ما اعتراف و همه چیز به روز اول قبل از جنگ برگشت بدون اینکه یک وجب خاک میهنمان را از دست بدهیم و این دشمن بود که بیش از ۲۰ خواسته جنگی نابرابر را بر علیه ملت و انقلاب تازه تاسیس ما آغاز کرد بدون اینکه دستاوردی داشته باشد و خسارتهای زیان بار فراوانی را بر ملت ما و عراق و مسلمانان تحمیل کرد.
نخستین گروه آزادگان روز ۲۶ مردادماه معاوضه گشته و ما که دومین گروه آزادگان بودیم که روز 27 مردادماه از مرز خسروی به میهن اسلامی باز گشتیم و پس از گذران سه روز قرنطینه در کرمانشاه، بهوسیله هواپیما وارد اهواز شدیم.
در اهواز مردم با شور و شعف خاصی به استقبال فرزندان خود آمده و تا آنجا که به خاطر دارم نماینده ولی فقیه در آن زمان برای خوش آمدگویی به آزادگان به پلههای هواپیما آمده بود. مردم از فرط خوشحالی نردههای اطراف فرودگاه را کنار زده و به سوی آزادگان آمده و آنان را بر روی دستان و دوش خود به سوی اتوبوسهای انتقال آزادگان بردند. آن روز به اندازهای استقبال گرم و پرشور بود که فاصله مابین فرودگاه تا مصلی اهواز حدوداً سه یا چهار ساعت به طول انجامید. در مصلا نیز استقبال شایسته و در خور شأن ملت ایران از آزادگان که فرزندان این ملت بوده و سالهای سال از وطن دور بودند، انجام شد.