یازده سال پیش، در یک روز، با هم وارد شرکت فولاد خوزستان شدیم. بعد از مصاحبه فنی، او به واحد کارگاه مرکزی رفت. مکانی با دیوارهای بلند و پر از سر و صدا که در آن چندین کارگاه دیگر وجود داشت.
مشاغلی مانند فرزکاری،
سیمپیچی موتور، تعمیرات تسمه نقاله، ابزار دقیق، جوشکاری، تراشکاری شغلهای صنعتی
هستند که نیازمند روحیه مقاوم و جدی میباشند.
شنیده بودم در زمینه
پرورش گل و گیاه فعالیت دارد، پیش خودم گفتم، حتماً به اقتضای شرایط زندگی و درآمد
پاره وقت اینکار را انجام میدهد. با او قراری گذاشتم تا به حدس و گمانهایم
خاتمه دهم.
طبق قرارمان به محل
کارش رفتم. کارگاه مرکزی مکانی با سقفی بلند، که برای دیدن سقفش باید سرتان را
کاملاً بالا بگیرید. چراغهای پرنور با فاصلهی منظم از سقف آویزان شده بودند و
کارگاه را به یک شهر کوچک تبدیل کرده بودند. شهری که شاید بیشتر مواقع، با وجود
روشن بودن چراغها، شب به نظر میرسد.
با دستی آرام شانهام
را فشار داد و با چند تا ضربه پشت سرهم به خودم آمدم و از دنیای خیال فاصله گرفتم.
مالک زبیدی، کاردان ناظر تعمیرات واحد نت مکانیک پشتیبان - بخش نگهداری تعمیرات
است. با هم به سمت دفترش رفتیم؛ وقتی در را باز کرد، ناخودآگاه فکر کردم به یک باغ
پر از گل پا گذاشتم.
باورم نمیشد، اینجا
پشت دیواری که به جز سر و صدا، رفت و آمد چیزی به گوش نمیرسید تا چشم کار میکرد
گل و گیاه مختلف وجود داشت. امتداد هر دیوار را که دنبال میکردم، مسیر سبزی چشمانم
را نوازش میکرد.
مالک قصهی ما، دنیایی
با ترکیبی از سختی فولاد و لطافت بهار ساخته بود. او پرورش دهنده گل و گیاه است.
گیاهان را به اسم صدا میزد. انگار که بچههایش بودند، با همه آنها درد و دل میکرد.
گفت وقتی برگی از آنها
زرد شود، تب میکنم، نگران میشوم. هرکاری میکنم که آفت به جان گیاهانم نیافتد.
با گل دادنشان انگار همه دنیا را هدیه گرفتهام. برایشان گلدانهای ابتکاری خود را
ساخته بود. ترکیبی از شیشه و سنگ...!
بیاختیار یاد ضربالمثل گر نگهدار من آنست که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ
نگه میدارد، افتادم. محو
تماشای این ترکیب زیبا و متضاد شدم.
باغهای شیشهای که به
آن تراریوم میگفت را ابتکار خود میداند. شناسنامه همه آنها را از نحوه کاشت،
نگهداری، زمان گل دادن، بذر گرفتن و ... خلاصه صفر تا صد با ذکر جزئیات بیان میکرد.
در بین گیاهها چشمم
به کاکتوس افتاد، نماد مقاومت! مالک از کاکتوس تعریف خاصی داشت، میگفت: با اینکه
آب کمتری میخواهد، نور را هر طور که شده جذب میکند. با هر خاکی سازگار، اما دلنازک
است. طاقت فضای غم را ندارد. باید با او حرف بزنید. خوشحالش کنید، آن وقت میبینید
چطوری با قد کشیدنش جوابتان را میدهد.
زبیدی گفت: گیاه روح
خانه است. احترام، افتخار، وفاداری، دوستی، عشق، ثروت، اعتماد به نفس، قدرت،
اشتیاق پیامهایی هستند که هر گل با یک رنگ با خود به همراه دارد.
او گفت: دوست دارم همهی
کارکنان فولاد خوزستان، حداقل یک یا چند گیاه در محل کارشان داشته باشند. مطمئناً
نگهداری گل و گیاه برای تغییر روحیه و رفع خستگی موثر است. همزیستی با گیاهان آن
هم در محل کار باعث میشود، در خانه با همسر و فرزندانمان خوش رفتار باشیم.
مالک یک ابتکار دیگر
هم دارد، اولین کسی که در خوزستان به تکثیر گل بنفشهی آفریقایی پرداخته است. گل
زیبایی که باید از نزدیک دید و عطرش را در فضا استشمام کرد.
در بین حرفهایش
تصادفی متوجه شدم که دورههای امداد و نجات هلالاحمر رو به طور کامل گذرانده است
و چند سالی در مناطق محروم معلم بوده اما عشق به تدریس و حضور در میان بچهها باعث
میشد که آنها را رها نکند.
اگر همهی اینها را
یعنی، معلمی، داوطلب هلالاحمر و این آخری کاردان تسمه نقاله رو کنار هم بزاریم،
به نظرم میتوانیم دلیل این همه عشق و علاقه به پرورش و نگهداری گل و گیاه را متوجه
شویم.
دوست نداشتم، حال خوشی
که بهم دست داده بود، تمام شود. موقع خداحافظی در خروج رو باز کردم، تازه یادم آمد
که دو ساعتی که کنار مالک و بچههایش بودم، در یکی از اتاقهای کارگاه مرکزی شرکت
فولادخوزستان بوده.
میشود سفره طبیعت را
همهجا پهن کرد. میشود هرجا هستی و با هر شغلی به ظاهر خشن که دارید سراغ لطیفترین
خلقت خدا بروید. حالا میفهمم «از گل نازکتر به کسی نگفتن» یعنی چه...!!